زمان
من ، زمان
توی پذیرایی خونمون در حال راه رفتن بودم و همین طور از این طرف به طرف دیگه پذیرایی می رفتم و می اومدم.آخه در این حالت می شه خوب فکر کرد، به چیزایی که داره اتفاق می افته یا می تونه اتفاق بیفته و این که تو در این اتفاقات چه سهمی داری؟ و...، ساعت نگاه کردم 11:05 بود بعد دوباره شروع کردم به فکر کردن و همین طور که راه می رفتم با گوشه چشم نیم نگاهی دوباره به ساعت انداختم ، 11:20 شده بود باز به افکارم ادامه دادم، این که برای چی آفریده شدم، اصلا چرا آفریده شدم و این که باید چی کار کنم حالا که آفریده شدم و ... همین طور غرق در افکارم می چرخیدم نگاهی دوباره به ساعت انداختم 11:35 نشون می داد و بعد 11:50 ،12:05 که ناگهان فکرم رفت به این قضیه که آیا زمان در حال گذر است یا از حرکت من زمان حرکت می کنه این که زمان دست منه یا من دست زمان، این که زمان چه تاثیری برمن داره من چه تاثیری بر زمان، این که واقعا زمان وجود داره یا تنها ساخته ذهن ماست و این که اصلا زمان عجب مقوله مزخرفیه! یه بازدارنده از کارها یه دل مشغولی الکی!
سعی کردم دیگه به ساعت نگاه نکنم و دوباره شروع کردم به فکر کردن ولی این دفعه فکر خواسی به ذهنم نمی رسید و این فکر به زمان بقیه فکرامو از بین برده بود. گفتم کاش می شد از زمان فراتر رفت،اصلا می شه از زمان فراتر رفت؟ گفتم اگه ساخته ما باشه پس از بین می بریمش اگه نباشه بیرون می آیم ، البته اینم به ذهنم رسید که زمان یه امر نسبی و زاییده حرکته!حالا می تونم باعث ایستادن حرکت بشم... ، نه!
اما بالاخره رسیدم به این نتیجه که من زمان به حرکت در میارم چون من حرکت می کنم، از طرفی من نمی تونم حرکتم نکنم پس به ظاهر این اختیار از من سلب شده ، نه این که از نمو خودم بیرون بیام بلکه از این اجبار حرکت بیرون آیم،
ولی واقعا می تونم از این اجبار بیرون بیام به اختیار تام برسم؟!!!